ببین ! بیاندیش ! بگو ! بنویس !
ببین ! ، فکرش را بکن ! بگو ! نه ، برایم بنویس ! :
اگر ما دهان نداشتیم چه می کردیم ؟ کار می کردیم ؟ فعالیت می کردیم ؟ هرچیزی فلسفه ای دارد ...
خانمم رفته است بیرون ، به بازار روز محله ؛ نان خریده است .
می توان نان نخورد ؟!
نمی دانم چرا فکر می کنم که هردفعه نان ها یک کمی کوچکتر از دفعه قبل می شوند ؟! . تازه خیلی وقت هم نیست که حدود 25 درصد گران شده اند . خیلی چیزهای دیگر از پارسال تا حالا 50 درصد گران شده اند . امٌا حقوق من کارمند چقدر بیشتر شده ؟ ...
خوب ! من یک کارمند کوچولوی باز نشسته هستم .
از ناراحتی خانمم خیلی ناراحت می شوم ...
و همین الآن بسیار ناراخت است . می گوید دیشب با یکی دیگر از اعضای خانواده رفته بوده اند هیئت محله برای عزاداری . عدس پلوی خوبی هم می داده اند . حالا صبح دیده است که یکنفر عدس پلوئی را که گرفته بوده گذاشته کنار کوچه ! خانمم میگوید : اگر نمی خواسته است چرا گرفته است و حرام کرده است ؟! . خدا را خوش می آید ؟
من می گویم غالبا" آزادی ، قدر شناخته نیست ! ؛ نه ! ببخشید ! :
من میگویم : غالبا" مال مفت قدر شناخته نیست ، حتی آنچه که باصطلاح متبرک است ...
بگو ! تو اسم این کار را چه میگذاری ؟