یاد : یادهائی از دوره های ...

یاد : یادهائی از دوره های ...

یادداشتهای روزانه ی وبنویس : ببین ! ، بیندیش ! ، بگو ! ، بنویس ! . ,و نیز خاطرات نویسنده
یاد : یادهائی از دوره های ...

یاد : یادهائی از دوره های ...

یادداشتهای روزانه ی وبنویس : ببین ! ، بیندیش ! ، بگو ! ، بنویس ! . ,و نیز خاطرات نویسنده

عضو کدام دسته ای ؟


عضو کدام دسته ای ؟


اینجا ، شمال غرب تهران که من زندگی می کنم ، و با این مجتمع های آپارتمانی ، هر کوچه اش صد - صد و پنجاه خانوار زندگی می کنند ؛ مثل قدیم که در هر محله ای صد - صد و پنجاه خانوار زندگی می کردند و هر محله هم برای خودش یک دسته یا یک هیئت عزاداری داشت . حالا اینجا ، هر کوچه ، یا هر دو - سه کوچه یک هیئت دارد ... با حدود شصت - هفتاد نفر زنجیر زن . اکثر هیئت ها تازه تشکیل اند و تازه کار و نه چندان مجهز : یک طبل بزرگ ، دو - سه طبل کوچک ، علم و کتلی تقریبا" ساده با یک میکروفون . محیط فعالیت که همان محیط عزاداری باشد چندان برایشان وسیع نیست و به چند کوچه اطراف محدود می شود . اینها هم که اکثرا" خسته کار روزانه اند و دیگر چندان رمقی ندارند که هر شب پنج - شش ساعت عزاداری کنند . از حدود ده شروع می کنند تا حدود یک بعد از نیمه شب (فردا ) که دور زدنشان بیستر بین ده و نیم تا دوازده است . بعدش هم می روند برای خرج و شاید تا حدودی هم در همان محل خرج که به اصطلاح حسینیه باشد زنجیر بزنند و عزاداری کنند . من که تقریبا" هفتاد ساله ام . یکساعتی که با دسته می شوم دیسک کمرم شروع می کند به اخطار دادن و به خانه بر میگردم .

التماس دعا . لااقل ...


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.