یاد : یادهائی از دوره های ...

یاد : یادهائی از دوره های ...

یادداشتهای روزانه ی وبنویس : ببین ! ، بیندیش ! ، بگو ! ، بنویس ! . ,و نیز خاطرات نویسنده
یاد : یادهائی از دوره های ...

یاد : یادهائی از دوره های ...

یادداشتهای روزانه ی وبنویس : ببین ! ، بیندیش ! ، بگو ! ، بنویس ! . ,و نیز خاطرات نویسنده

تعطیل !

تعطیل !

دیروز در اخبار تلویزیون نشان می داد که وزیر آموزش و پرورش می گفت : اگر چهار شنبه را که بین التعطیلین است تعطیل کنیم :

1 - دانش آموزان از درس خواندن عقب می افتند

2 - میلیاردها تومان به ملٌت و مملکت ضرر می خورد

همین دیروز که هنوز تاسوعا هم نشده بودتا حوالی ساعت ده که هر روز تا آن ساعت حدود 200 اتوموبیل از خیابان جلوی آپارتمان ما عبور می کنند ، فقط پنج - شش اتوموبیل از این مسیر رفتند . فرزندانم که دانشگاهی هستند به دانشگاه نرفتند . حتی داروخانه سر خیابان بهار تعطیل بود و تهران نه تنها تعطیل ، بلکه در خواب خوش بود ! ... خوابی که به آنجا انجامید که دیشب ، شب تاسوعا ، تا ساعت دو و گاه سه و چهار عزاداریها دایر بوده است . برخی صدایشان تا خانه ما می آمد و اهل خانه هم که با هیئت محله مان ، هیئت علی اکبر ، رفته بودند تا حدود ساعت دو بیرون بودند .

فکر می کنی این هفته به غیر از واعظان و به خصوص مداحان و امثال آنها که یک درصد جمعیت تهران را هم تشکیل نمی دهند ، بقیه مردم چقدرشان و مجموعا" چند ساعت مشغول به کار باشند ؟ ؛ این هم یک هفته از سال ما .

قبول نداری ؟

خوب ، بنویس !

بنویس ! 


عضو کدام دسته ای ؟


عضو کدام دسته ای ؟


اینجا ، شمال غرب تهران که من زندگی می کنم ، و با این مجتمع های آپارتمانی ، هر کوچه اش صد - صد و پنجاه خانوار زندگی می کنند ؛ مثل قدیم که در هر محله ای صد - صد و پنجاه خانوار زندگی می کردند و هر محله هم برای خودش یک دسته یا یک هیئت عزاداری داشت . حالا اینجا ، هر کوچه ، یا هر دو - سه کوچه یک هیئت دارد ... با حدود شصت - هفتاد نفر زنجیر زن . اکثر هیئت ها تازه تشکیل اند و تازه کار و نه چندان مجهز : یک طبل بزرگ ، دو - سه طبل کوچک ، علم و کتلی تقریبا" ساده با یک میکروفون . محیط فعالیت که همان محیط عزاداری باشد چندان برایشان وسیع نیست و به چند کوچه اطراف محدود می شود . اینها هم که اکثرا" خسته کار روزانه اند و دیگر چندان رمقی ندارند که هر شب پنج - شش ساعت عزاداری کنند . از حدود ده شروع می کنند تا حدود یک بعد از نیمه شب (فردا ) که دور زدنشان بیستر بین ده و نیم تا دوازده است . بعدش هم می روند برای خرج و شاید تا حدودی هم در همان محل خرج که به اصطلاح حسینیه باشد زنجیر بزنند و عزاداری کنند . من که تقریبا" هفتاد ساله ام . یکساعتی که با دسته می شوم دیسک کمرم شروع می کند به اخطار دادن و به خانه بر میگردم .

التماس دعا . لااقل ...


اوٌل از همه کلٌه مان را به کار بیاندازیم


اوٌل از همه کلٌه مان را به کار بیاندازیم


ببین !

بیا همین الآن تصمیم بگیریم که تنبل نباشیم !

اوٌل از همه کلٌه مبارکمان را به کار بیندازیم !

درست نیست که آکبند بماند تا روز محشر ! ؛ مگر سایر « وسایل » مان را آکبند نکهمیداریم ؟!

مدرسه را یادت می آید ؟ ؛ می گفتند :

تنبل کلاس اوٌل ، اسمش چیه منوٌر !

چرا عمر خودمان را تلف می کنیم ؟

اگر یک دقیقه از عمرمان را یکی تلف کند میگوئیم دیه بده !

امٌا خودمان روزی چند صد دقیقه اش را تلف می کنیم ؟! ، چند ساعتش را ؟! انصاف است ؟! .

« ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کاراند ...»

آنوقت من و تو ؟ تنبل و وارفته ؟!

ببین ! اوٌل ببین ! هرچه به نظرت آمد ببین ! بعد فکرش را بکن ! کلٌه مبارک را که گفتم به کار بینداز ! ختما" جمله ای عبارتی ، چیزی به ذهنت می رسد ؛ همان را بنویس ! همان یک جمله را ! همان یک عبارت را ! نوشتن بهتر است از ننوشتن ! بودن بهتر است از نبودن !....

... حتی اگر یک عبارت هم نوشته باشی یک کاری کرده ای ؛ تنبل نبوده ای ، چیزی به فرهنگ بشر و بشریت افزوده ای ! در تغییر دنیا نقش داشته ای ...

خودمانیم :

آنکه نمی بیند ، نمی نویسد و کار دیگری هم نمی کند چه تفاوتی دارد با ( ببخشید ! ) یک جسد ؟ یک مرده ی داخل قبر ؟ . فقط میخورد و میپوشد و ... مخارجش از یک مرده بیشتر است ؛ آمده است برای حیف و میل کردن نعمات الهی !...

پس : لااقل بنویس ! نشان بده که زنده ای ! زندگی کن !.


ببین ! بیاندیش ! بگو ! بنویس !


ببین ! بیاندیش ! بگو ! بنویس !


ببین ! ، فکرش را بکن ! بگو ! نه ، برایم بنویس ! :

اگر ما دهان نداشتیم چه می کردیم ؟ کار می کردیم ؟ فعالیت می کردیم ؟ هرچیزی فلسفه ای دارد ...

خانمم رفته است بیرون ، به بازار روز محله ؛ نان خریده است . 

می توان نان نخورد ؟!

نمی دانم چرا فکر می کنم که هردفعه نان ها یک کمی کوچکتر از دفعه قبل می شوند ؟! . تازه خیلی وقت هم نیست که حدود 25 درصد گران شده اند .  خیلی چیزهای دیگر از پارسال تا حالا 50 درصد گران شده اند . امٌا حقوق من کارمند چقدر بیشتر شده ؟ ...

خوب ! من یک کارمند کوچولوی باز نشسته هستم .

از ناراحتی خانمم خیلی ناراحت می شوم ...

و همین الآن بسیار ناراخت است . می گوید دیشب با یکی دیگر از اعضای خانواده رفته بوده اند هیئت محله برای عزاداری . عدس پلوی خوبی هم می داده اند . حالا صبح دیده است که یکنفر عدس پلوئی را که گرفته بوده گذاشته کنار کوچه ! خانمم میگوید : اگر نمی خواسته است چرا گرفته است و حرام کرده است ؟! . خدا را خوش می آید ؟

من می گویم غالبا" آزادی ، قدر شناخته نیست ! ؛ نه ! ببخشید ! :

من میگویم : غالبا" مال مفت قدر شناخته نیست ، حتی آنچه که باصطلاح متبرک است ...

بگو ! تو اسم این کار را چه میگذاری ؟


بنام خداوند جان و خرد - کز این بر تر اندیشه بر نگذرد .


بنام خداوند جان و خرد - کز این بر تر اندیشه بر نگذرد .


ببین ! ، تفاوت بین یک زنده و یک مرده در زندگی انسانی است ؛ و اینکه نفسی بیاید و برود چه فایده ای دارد جز ضرر ؟ . همین نَفَس ، مخارج دارد : خورد و خوراک و پوشاک و مسکن و.... پس فایده ای هم باید داشته باشد ...

فایده در حرکت است با امید به برکت ...

بیندیش ! برکت حقیقی در کار خیر و مفید است و لاغیر ؛ باصطلاح آنچه که خدا و پبغمبر گفته اند ، مردم هم می پسندند و غالبا" خیرش به خودت هم بر می گردد ...

بگو ! ، مسئله ات چیست ؟ ، مسئله جامعه ات چیست ؟ پس شروع کن به حل کردن آنها ... همفکری و هکاری هم چیز خوبی است : انسانیت و جامعه بر اساس تعاون و همکاری است . صدا به صدا نمی رسد ؟ ، خوب 

بنویس ! ، شاید فایده ای داشته باشد . بهتر از این است که عاطل و باطل بنشینی ! . شاید به درد دیگری بخورد ... شاید در آینده به کار آید ؛ حتی اگر فایده ی یک در میلیاردیم هم داشته باشد ، بنویس !