یاد : یادهائی از دوره های ...

یادداشتهای روزانه ی وبنویس : ببین ! ، بیندیش ! ، بگو ! ، بنویس ! . ,و نیز خاطرات نویسنده

یاد : یادهائی از دوره های ...

یادداشتهای روزانه ی وبنویس : ببین ! ، بیندیش ! ، بگو ! ، بنویس ! . ,و نیز خاطرات نویسنده

تاریخسیاسی - اقتصادی یزد . فلاکت ایرانیان طی جنگ آلمان و انگلیس


فلاکت ایرانیان طی جنگ آلمان و انگلیس


مادرم می گفت شهریور 1324 وقتی متوجٌه شدیم که تو را حامله هستم آنچنان که باید و شاید خوشحال نشدیم . البتٌه توکٌل من و پدرت صد در صد به خدا بود ؛ امٌا واقع بین هم بودیم .جنگ جهانی دوٌم هنوز ادامه داشت .

همه چیزمان شده بود جنگ ؛ انگلیس و آلمان با یکدیگر می جنگیدند ما اینجا حرص و جوشش را می خوردیم و یا طرفدار این می شدیم یا طرفدار آن . یک روز خبر می آوردند که آلمان در یک نبرد برنده شده است ما مردم همه خوشحال می شدیم که آلمانها از نژاد ما و دوست ما هستند ؛ فردایش خبر می آوردند که انگلیس ها یک نبرد را برنده شده اند ، مردم انگلیسی ها را دوست نداشتند و ناراحت می شدند ؛ فقط عده ای از دولتی ها و تاجرها ی بزرگ خوشحال می شدند ... 

در یزد در این مدت جنگ و از زمانی که رضا شاه را بیرون کرده بودند تا یکی - دو سالگی تو هم نا امنی و به خصوص گرانی روز افزون و بی حدٌ و حصر اجناس . من خواهر بزرگترت را قبلا (1322 - 1324 ) با قند هر من شاه ( 6 کیلو ) شصت تومان بزرگ کرده بودم . به ناچار به جای شیر دایه که مردم گرسنه بودند و پیدا نمی شد به جای شیر ، شربت قند به او میدادم و آنهم در حالی که حقوق پدرت در موقع به دنیا آمدنش در تیر 1322 هر ماه همین شصت تومان بود . آن روزها حسابدار شرکت قند ( و اسما" معاون آنجا ) بود و رئیس شرکت هم هرماه محض قدر دانی به صورت پنهانی و با هزار منٌت یک تکٌه قند به او می داد ! ؛ حال آنکه بعدا"برخی از پیشخدمت های شرکت گفته بوده اند که آنها ماهانه به کمتر از ده - دوازده من قنددزدی از آنجا راضی نبوده اند ! و ناچار بوده اند ! چون باید زندگی می کرده اند ! . قیمت یک سرشیشه برای شیر بچٌه معادل حقوق یک روز یکنفر کار مند بود ؛ اجناس خارجی پیدا نمی شد و وقتی هم پیدا می شد خیلی خیلی گران بود ؛ کسی نمیتوانست بخرد مگر از هر هزارنفری ، یکی !.

نبود اجناس بیداد می کرد ؛ گرانی بیداد می کرد و دزدی هم فراگیر شده بود .

در آن زمان که مردم یزد به درستکاری شهره بودند و همه می گفته اند « یزدی همه جا پیدا می شود جز در جهنٌم » حقوق کارمندان در ادارات یزد بسیار کم بود . امثال پدرت سعی می کردند کار مند شرکتها بشوند که حقوقشان بالا بود و شرکتها هم باز فرق می کردند . پدرت از شرکت تلفن که عملا" در راس آن هم بودند ، ترک خدمت کردند و به جای عموزاده شان ، آقا سید محمد آیت اللهی که تصمیم گرفته بودند دوباره وارد بازارشوند و به تجارت بپردازند ، وارد شرکت قند و شکر که پشت دبیرستان ایرانشهر واقع بود، شدند .

رؤسای شرکت ها در یزد ، اگرچه از خاندان روحانی و منبری آیت اللهی که پس از شهریور 1320 دوباره قدرت گرفته بودند ، حساب می بردند ؛ امٌا وقتی می دیدند که مردم یزد درستکارند و به خصوص روحانی زادگانشان که کارمند می شوند حاضر نیستند دیناری دزدی کنند و سهم رئیس را بدهند سعی می کردند از دیگران و بخصوص از غیر یزدی ها استخدام کنند .