یاد : یادهائی از دوره های ...

یاد : یادهائی از دوره های ...

یادداشتهای روزانه ی وبنویس : ببین ! ، بیندیش ! ، بگو ! ، بنویس ! . ,و نیز خاطرات نویسنده
یاد : یادهائی از دوره های ...

یاد : یادهائی از دوره های ...

یادداشتهای روزانه ی وبنویس : ببین ! ، بیندیش ! ، بگو ! ، بنویس ! . ,و نیز خاطرات نویسنده

اوج توسعه ی بد اخلاقی !


اوج توسعه ی بد اخلاقی !


امروز در پر بیننده ترین سایت خبری کشور طی یک مونو مناظره سیاسی - اداری - علمی به این کارمند کوچک به قول قدیمی ها « حقیر ِ فقیرِ یراپا تقصیر ! » اتهامات واهی و کاملا" بی جائی زده شده است که آن را جز در کم دانشی و به طور کلٌی کم فرهنگی یا در واقع « بدفرهنگی » جامعه نمی بیند ؛ و توقعی بیشتر از کسانی که مدیران و معلمانشان چه کسانی بوده اند ندارد . باید آن بالا را درست کرد که آب از سرچشمه گل آلود نباشد ...

امروز دمل چرکین سالها بد اخلاقی و بد فرهنگی در ورزش کشور ما شکافت و بوی عفنش جهان را فراگرفت . آقای مایلی کهن بنا به شکایت آقای دائی به زندان افتاد و همه فریادشان بلند است که مگر « حاجی آقا مایلی کهن استاد علی دائی در تیم ملٌی نبوده اند ؟! ؛ پس چرا ؟ » .

امٌا دفعه اوٌل نیست که کار بین این دونفر بالا می گیرد تا اینکه ...

قضاوت با خودتان !

 دانشجویان ضعیف و تنبلی که در این دانشگاه یا آن دانشکاه در این درس یا آن درس ، با وجود ارفاقی که کرده ام ، نمره نیاورده اند روی فلان سایت یا حتی ایمیلم به هربهانه ای بدترین و رکیک ترین فحش ها را نثارم می کنند!

مقصر کیست ؟ بنده ؟ یا سایر استادان که نمرات خیراتی می داده اند ؟ یا مدیریت فرهنگیشان ؟


بلند شو !


بلند شو !


خیلی می ترسیدم که امشب هم باران ببارد و من هفتاد ساله با این کمر درد شدید نتوانم برای هیئتمان ، هیئت جوانان متوسلین به حضرت علی اکبر (ع) ، از خانه بیرون بروم ؛ امٌا خوشبختانه حدود نه و نیم باران بند آمد و همه اهل خانواده رفتیم حسینیه و هیئت محله که همین خیابان گلها ، تقاطع بزرگراه آسیا باشد . تا یک کمی کمرم شدٌت کرد ، آمدم خانه نیمساعتی استراحت و دوباره بروم . میترسیدم از کسب فیض همراهی باز بمانم . و الٌا که تلویزیون ( گرچه یک کمی خراب ) هم هست ...

خدا کند که فردا صبح هم بتوانم بروم . من از کجا مطمئن باشم که سال دیگر عاشورا هم هستم ؟!

و شما از کجا میدانید که سال دیکر تاسوعا - عاشورا هم ( انشاء الله در کمال سلامتی ) همین فرصت را دارید و همین امکانات را ؟

ببین ! فرصت مثل شکار میماند . نباید آن را از دست داد 

بلند شو !

من هم با همین کمرم که کمی تسکین پیدا کرده است دوباره بلند می شوم . التماس دعا


فکر می کردم کسی این وبلاگ را نمی خواند . من هم که برای خودم نمی نویسم . بعدا" متوجه شدم که لااقل چندنفری می خوانند . امٌا چندان تصحیح نمی کنند ! نمره هم نمی دهند ! خوب ! همین که میخوانند فدای آن چشمان مبارکشان .

... و امٌا برویم سر آنجا که دل درد هم به کمردرد اضافه شد 

میگوید : درست است که تبرک است . امٌا پیر مرد ! زیادی خوردی !

میگویم : شکم به اندازه گنجشک من مگر چقدر جا میگیرد که زیادی خورده باشم ؟!

میگوید : گنجشک به اندازه گودزیلا ندیده بودیم !

لااله الٌا الله !

چی خوردم ؟ غذای هیئت محلٌه را می گوید :

شب اوٌل عدس یلو

شب دوم چلو حورش قیمه 

شب سوٌم لوبیا پلو

شب چهارم چلو خورش قورمه سبزی

شب پنجم که شب عاشورا بود باقلی پلو با گوشت

و ظهر عاشورا دوباره هم قیمه

اجرشان با خداوند تبارک و تعالی قدیم بعضی از هیئت ها پس از اینکه پذیرائی می شدند می خواندند :

ما پلو خوردیم و رفتیم ، مرحبا

اجر آنکه داد آن  را با خدا


تعطیل !

تعطیل !

دیروز در اخبار تلویزیون نشان می داد که وزیر آموزش و پرورش می گفت : اگر چهار شنبه را که بین التعطیلین است تعطیل کنیم :

1 - دانش آموزان از درس خواندن عقب می افتند

2 - میلیاردها تومان به ملٌت و مملکت ضرر می خورد

همین دیروز که هنوز تاسوعا هم نشده بودتا حوالی ساعت ده که هر روز تا آن ساعت حدود 200 اتوموبیل از خیابان جلوی آپارتمان ما عبور می کنند ، فقط پنج - شش اتوموبیل از این مسیر رفتند . فرزندانم که دانشگاهی هستند به دانشگاه نرفتند . حتی داروخانه سر خیابان بهار تعطیل بود و تهران نه تنها تعطیل ، بلکه در خواب خوش بود ! ... خوابی که به آنجا انجامید که دیشب ، شب تاسوعا ، تا ساعت دو و گاه سه و چهار عزاداریها دایر بوده است . برخی صدایشان تا خانه ما می آمد و اهل خانه هم که با هیئت محله مان ، هیئت علی اکبر ، رفته بودند تا حدود ساعت دو بیرون بودند .

فکر می کنی این هفته به غیر از واعظان و به خصوص مداحان و امثال آنها که یک درصد جمعیت تهران را هم تشکیل نمی دهند ، بقیه مردم چقدرشان و مجموعا" چند ساعت مشغول به کار باشند ؟ ؛ این هم یک هفته از سال ما .

قبول نداری ؟

خوب ، بنویس !

بنویس ! 


عضو کدام دسته ای ؟


عضو کدام دسته ای ؟


اینجا ، شمال غرب تهران که من زندگی می کنم ، و با این مجتمع های آپارتمانی ، هر کوچه اش صد - صد و پنجاه خانوار زندگی می کنند ؛ مثل قدیم که در هر محله ای صد - صد و پنجاه خانوار زندگی می کردند و هر محله هم برای خودش یک دسته یا یک هیئت عزاداری داشت . حالا اینجا ، هر کوچه ، یا هر دو - سه کوچه یک هیئت دارد ... با حدود شصت - هفتاد نفر زنجیر زن . اکثر هیئت ها تازه تشکیل اند و تازه کار و نه چندان مجهز : یک طبل بزرگ ، دو - سه طبل کوچک ، علم و کتلی تقریبا" ساده با یک میکروفون . محیط فعالیت که همان محیط عزاداری باشد چندان برایشان وسیع نیست و به چند کوچه اطراف محدود می شود . اینها هم که اکثرا" خسته کار روزانه اند و دیگر چندان رمقی ندارند که هر شب پنج - شش ساعت عزاداری کنند . از حدود ده شروع می کنند تا حدود یک بعد از نیمه شب (فردا ) که دور زدنشان بیستر بین ده و نیم تا دوازده است . بعدش هم می روند برای خرج و شاید تا حدودی هم در همان محل خرج که به اصطلاح حسینیه باشد زنجیر بزنند و عزاداری کنند . من که تقریبا" هفتاد ساله ام . یکساعتی که با دسته می شوم دیسک کمرم شروع می کند به اخطار دادن و به خانه بر میگردم .

التماس دعا . لااقل ...


اوٌل از همه کلٌه مان را به کار بیاندازیم


اوٌل از همه کلٌه مان را به کار بیاندازیم


ببین !

بیا همین الآن تصمیم بگیریم که تنبل نباشیم !

اوٌل از همه کلٌه مبارکمان را به کار بیندازیم !

درست نیست که آکبند بماند تا روز محشر ! ؛ مگر سایر « وسایل » مان را آکبند نکهمیداریم ؟!

مدرسه را یادت می آید ؟ ؛ می گفتند :

تنبل کلاس اوٌل ، اسمش چیه منوٌر !

چرا عمر خودمان را تلف می کنیم ؟

اگر یک دقیقه از عمرمان را یکی تلف کند میگوئیم دیه بده !

امٌا خودمان روزی چند صد دقیقه اش را تلف می کنیم ؟! ، چند ساعتش را ؟! انصاف است ؟! .

« ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کاراند ...»

آنوقت من و تو ؟ تنبل و وارفته ؟!

ببین ! اوٌل ببین ! هرچه به نظرت آمد ببین ! بعد فکرش را بکن ! کلٌه مبارک را که گفتم به کار بینداز ! ختما" جمله ای عبارتی ، چیزی به ذهنت می رسد ؛ همان را بنویس ! همان یک جمله را ! همان یک عبارت را ! نوشتن بهتر است از ننوشتن ! بودن بهتر است از نبودن !....

... حتی اگر یک عبارت هم نوشته باشی یک کاری کرده ای ؛ تنبل نبوده ای ، چیزی به فرهنگ بشر و بشریت افزوده ای ! در تغییر دنیا نقش داشته ای ...

خودمانیم :

آنکه نمی بیند ، نمی نویسد و کار دیگری هم نمی کند چه تفاوتی دارد با ( ببخشید ! ) یک جسد ؟ یک مرده ی داخل قبر ؟ . فقط میخورد و میپوشد و ... مخارجش از یک مرده بیشتر است ؛ آمده است برای حیف و میل کردن نعمات الهی !...

پس : لااقل بنویس ! نشان بده که زنده ای ! زندگی کن !.